شوکران

شوکران

ادبیات ایرن و جهان (بعد تو شال عزاست بر گردن شعرهای من)

منوي اصلي

آرشيو مطالب

لينکستان

ساعت

امکانات

ورود اعضا:

نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

<-PollName->

<-PollItems->

خبرنامه وب سایت:





آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 3
بازدید دیروز : 5
بازدید هفته : 11
بازدید ماه : 17
بازدید کل : 13882
تعداد مطالب : 96
تعداد نظرات : 3
تعداد آنلاین : 1



سوءتفاهم برگرفته از وبلاگ خاطرات روزانه یک پزشک

مصدوم وارد اتاقم میشه. با یه همراه همسن و سال خودش. همراه با گرمی باهام احوالپرسی میکنه. انگار منو میشناسه. اما برای من که آشنا نیست.

ــ منو به جا نمیاری دکتر؟

ــ نه متاسفانه!

ــ پارسال اومده بودیم بابت درگیری٬ تست الکل گرفتی واسمون مثبت شد. یادتون نیست؟

یه چیزهایی خاطرم بود. مست کرده بودن و افتاده بودن به جون هم. با لباس پاره پاره آورده بودنشون. تست همه مثبت شد. بالای دویست میلی گرم. ظاهرا الکل خالص خورده بودن. از اونجایی که به شدت پاتیل بودن٬ مثبت شدن تست هم باعث نشد یه کک به تنبونشون بیافته و اونا رو بگزه. البته چند ساعت بعد که عقلشون سرجاش اومد احتمالا این اتفاق افتاد. اما اونی که به تنبونشون افتاد دیگه کک نبود٬ شلاق بود.

ــ خب به کجا رسید اون پرونده؟

ــ هیچی! جای شما خالی هفتاد هشتاد تا شلاق خوردیم و جریمه نقدی دادیم و ولمون کردن.

شاید فکر کنید هیچکی از مثبت شدن تستش خوشحال نمیشه. اما من لااقل یه مورد خلاف این قضیه رو سراغ دارم. یه عده اوباش که دست به دعا شده بودن تستشون مثبت بشه! قضیه مستقیما به من مربوط نمیشد اما در جریانش بودم.

چند ماه بعد انتخابات بود. برگزاری گردهمایی و میتینگ برای یه طیف سیاسی خاص تقریبا غیر ممکن و بسیار پر هزینه شده بود. بهترین جایی که میشد فعالان سیاسی رو یکجا بازداشت کرد همین میتینگ ها بود. اگه دور هم جمع نمیشدن هم که اموراتشون پیش نمیرفت.

این بود که به فکر چاره میافتن. قرار شد به بهانه مراسم دعای کمیل یه جا تجمع کنن. مطمئنا به حرمت دعای کمیل کسی بهشون تعرض نمیکرد و میتونستن بعد دعا در خصوص مسائل سیاسی روز چاره اندیشی کنن. یکی از فعالان عرصه سیاسی جایی رو تعیین میکنه. بدیهیه که نباید منزل خودش باشه. چون به شدت زیر نظر بودن. این بود که منزل یکی از اقوام بخت برگشته خودشو عرصه تاخت و تاز میلیشیای سیاسی قرار میده.

البته خیلی آروم و مودب اومدن. چراغها رو خاموش کردن و مشغول زمزمه دعای کمیل شدن. احتمالا شب جمعه بود. فضای معنوی خاصی ایجاد شده بود. حالت روحانی عمیقی به افراد دست داده بود. یک طبقه بالاتر اما هفت هشت نفر از اوباش بی خبر از همه جا٬ بساط عرق خوری پهن کرده بودن. اونا هم اوقات خوشی رو سپری میکردن. اما این کجا و آن کجا!

یکی از اوباش میاد کنار پنجره که هوایی تازه کنه. اما با انبوه ماشینهای انتظامی و نیروهای ویژه روبرو میشه که خونه رو محاصره کرده بودن. اول فکر کرد دچار توهم شده. اما توهم یکی٬ دوتا٬ نه پنجاه و سه تا! این همه نیرو که توهم نمیشه. برق از چشاش میپره و مستی از سرش. به سرعت پنجره رو میبنده و به رفقای پاتیلش خاطرنشان میکنه که:

ــ بچه ها لو رفتیم. دارن میان مارو بگیرن.

دوستان اوباش ما٬ در چشم بهم زدنی بساط خودشونو جمع میکنن و آماده فرار میشن. اما بیرون رفتن از مجتمع حماقت بود. چون بلافاصله خفت میشدن. پس بایست چیکار می کردن؟ یکی از اونا که عاقلتر مونده بود٬ پیشنهاد میده که برن و قاطی شرکت کنندگان در مراسم پرفیض دعای کمیل بشن! پیشنهاد خوبی به نظر می رسید. لااقل شب جمعه ثوابی هم میبردن. اینطوری دیگه کسی جرات نمیکرد بازداشتشون کنه.

 همینکارو میکنن. تلو تلو خوران به طبقه پایین میرن. مست و خراب مثل میهمان ناخوانده بر سر صاحبخونه خراب میشن. در مدت کوتاهی لابلای جماعت محو میشن. اما بیچاره ها یه نکته خیلی جزیی رو نمیدونستن. اینکه این همه نیرو برای بازداشت کردن اهالی ذکر و دعا کفش و کلاه کرده بودن و اصولا کاری به کار عرق خورها نداشتن. اما دیگه دیر شده بود. خشک و تر با هم سوختن.

اولش که حواس هیچکدوم سر جاش نبود و نفهمیدن جریان چیه. فکر میکردن این همه آدم به پای اینا سوختن و راهی زندان شدن. وجدان درد گرفته بودن. اما صبح که عقلشون سر جاش اومده بود و پرس و جو کردن٬ فهمیدن این اینا هستن که به پای اونا سوختن. اونم چه سوختنی! از چاله دراومدن و با سر رفتن تو چاه! در طول عمرشون نه میدونستن سیاست چیه و نه فعال سیاسی کیه. حالا اما باید اعتراف می کردن که از کجا دستور میگرفتن و از چه حسابی پول! باید کاری می کردن. داشت دیر میشد. دسته جمعی شروع کردن به داد و فریاد کردن و عربده کشیدن که ما عرق خوریم! اشتباه شدیم و اصلا ارتباطی با اینا نداریم. ببرینمون تست بگیرین تا ثابت بشه!

قاضی پرونده که احتمالا همون صلواتیه بود وقتی قیافه اینارو میبینه٬ حدس میزنه که گروه خون اینا به فریب خورده ها هم نمیخوره چه برسه به فعال سیاسی. این بود که ارجاعشون میده پزشکی قانونی تا تست الکل ازشون گرفته بشه. زیاد وقت نداشتن. اگه جواب تست منفی میشد٬ خاک بر سرشون میشد یا به خاک سیاه می نشستن. حداقل اینکه یه زمین سفت در انتظارشون بود.

برای انجام تست نهایت همکاری رو داشتن. وقتی هم که فهمیدن مثبت شد٬ از خوشحالی سجده شکر به جا آوردن و رفتن تا سهمیه شلاق خودشونو نوش جان کنن.



نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:





نويسنده: مهران یزدانی تاريخ: دو شنبه 24 مهر 1391برچسب:, موضوع: <-PostCategory-> لينک به اين مطلب نظر بدهيد

درباره وبلاگ

من با تاب من با تب خانه ای در طرف دیگر شب ساخته ام. من دراین خانه به گمنامی نمناک علف نزدیکم و صدای ظلمت را وقتی از برگی می ریزد. و صدای سرفهء روشنی از پشت درخت عطسهء آب از هر رخنهء سنگ چکچک چاچله از سقف بهار و صدای صاف باز و بسته شدن پنجرهء تنهایی. و صدای پاک پوست انداختن مبهم عشق متراکم شدن ذوق پریدن در بال و ترک خوردن خوداری روح تپش قلب شب آدینه شیههء پاک حقیقت از دور و صدای کفش ایمان را در کوچهء عشق و صدای باران را روی پلک تر ع ش ق من به آغاز زمین نزدیکم آشنا هستم با سرنوشت تر آب عادت سبز درخت روح من در جهت تازهء اشیا جاریست

نويسندگان

لينکهاي روزانه

جستجوي مطالب

طراح قالب

© All Rights Reserved to nasimshomal.LoxBlog.Com | Template By: NazTarin.Com